ايها المغرور فى دار الغرور
فاعتبر من حال اصحاب القبور
دل منه غافل به دنياى دنى
چون در او آخر نباشى ماندنى
انما الدنيا كبيت العنكبوت
دار فانى كل من فيها يموت
راحت دنيا سراسر زحمت است
حاصل او درد و رنج و محنت است
ظاهرا محبوب هر شاه و گداست
باطنا مغضوب درگاه خداست
هست دنيا همچو درياى عميق
خلق عالم اندر اين دريا غريق
جمله محو و مات و سرگردان او
در سراغ ساحل و پايان او
چند روزى مى زنندى دست و پا
تا بميرند اندر اين دار فنا
نزد عاقل نيست دنيا جز پلى
بر سر پل جا نسازد عاقلى
پير زالى غرق زيب و زيور است
يا مگر ديوى كريه المنظر است
پس باغى خالى از نخل مراد
يا چراغى روشن اندر راه باد
پس بيا بشنو ز من اى هوشمند
تا توانى دل به مهر او مبند
دل به دنيا بستن عين جاهلى است
عشق با ديوانه دور از عاقلى است
يا بيا همچون على مرتضى
ده طلاقش اين عجوز بى وفا
يا برو چون زاهدان از بهر قوت
اكتفا مى كن به قوت لايموت
جان و دل ز آلايش او پاك كن
گاه افطار و گهى امساك كن
يا چو ذاكر فكر ذكر خويش باش
گاه مستغنى گهى درويش باش
***********************
عاقلا از مرگ تا کی غافلی
تا به کی بر عیش دنیا مایلی
باید از این خواب خوش بیدار شد
سوی منزل با رفیقان یار شد
نیستی تا کی به فکر این سفر
کاین سفر دارد بسی خوف و خطر
اندر این ره رنج و غم بسیار هست
دزد رهزن شیر آدم خوار هست
راه دشوار و بسی پرزحمت است
چشم بگشا ظلمت اندر ظلمت است
عمر اگر چون نوح طولانی کنی
خویش را محبوس و زندانی کنی
گر خوری چون خضر آب زندگی
تا قیامت گر کنی پایندگی
گر به چرخ چارمین بالا شوی
همدم خورشید چون عیسی شوی
عاقبت زهر اجل خواهی چشید
دست از این زندگی باید کشید
گر سلیمانی و گر اسکندری
چون اجل آید ز موری کمتری
زور رستم قوّت اسفندیار
در دم مُردن نمی آید به کار
خلق عالم از سفید و از سیاه
عالم و جاهل گدا و پادشاه
از زن و از مرد و از برنا و پیر
هیچ کس را زین سفر نبود گریز
کس نماند زنده الاّ ذات او
کل شیء هالک الاّ وجهه
لازم ممکن نباشد جز زوال
غیر واجب کیست حی لا یزال
هر مرکّب فاسد و فانی بود
گر چه در او روح حیوانی بود
بر بنی آدم همه خط الممات
کا القلادة که علی جید الفتاة
ذاکر غمدیده یعنی جوهری
کرده بر فرزند زهرا نوکری
در دم مردن بود امیدوار
کز وفا آید حسینش در کنار
شاعر: مرحوم جوهری
ايها المغرور فى دار الغرور
فاعتبر من حال اصحاب القبور
دل منه غافل به دنياى دنى
چون در او آخر نباشى ماندنى
انما الدنيا كبيت العنكبوت
دار فانى كل من فيها يموت
راحت دنيا سراسر زحمت است
حاصل او درد و رنج و محنت است
ظاهرا محبوب هر شاه و گداست
باطنا مغضوب درگاه خداست
هست دنيا همچو درياى عميق
خلق عالم اندر اين دريا غريق
جمله محو و مات و سرگردان او
در سراغ ساحل و پايان او
چند روزى مى زنندى دست و پا
تا بميرند اندر اين دار فنا
نزد عاقل نيست دنيا جز پلى
بر سر پل جا نسازد عاقلى
پير زالى غرق زيب و زيور است
يا مگر ديوى كريه المنظر است
پس باغى خالى از نخل مراد
يا چراغى روشن اندر راه باد
پس بيا بشنو ز من اى هوشمند
تا توانى دل به مهر او مبند
دل به دنيا بستن عين جاهلى است
عشق با ديوانه دور از عاقلى است
يا بيا همچون على مرتضى
ده طلاقش اين عجوز بى وفا
يا برو چون زاهدان از بهر قوت
اكتفا مى كن به قوت لايموت
جان و دل ز آلايش او پاك كن
گاه افطار و گهى امساك كن
يا چو ذاكر فكر ذكر خويش باش
گاه مستغنى گهى درويش باش
***********************
عاقلا از مرگ تا کی غافلی
تا به کی بر عیش دنیا مایلی
باید از این خواب خوش بیدار شد
سوی منزل با رفیقان یار شد
نیستی تا کی به فکر این سفر
کاین سفر دارد بسی خوف و خطر
اندر این ره رنج و غم بسیار هست
دزد رهزن شیر آدم خوار هست
راه دشوار و بسی پرزحمت است
چشم بگشا ظلمت اندر ظلمت است
عمر اگر چون نوح طولانی کنی
خویش را محبوس و زندانی کنی
گر خوری چون خضر آب زندگی
تا قیامت گر کنی پایندگی
گر به چرخ چارمین بالا شوی
همدم خورشید چون عیسی شوی
عاقبت زهر اجل خواهی چشید
دست از این زندگی باید کشید
گر سلیمانی و گر اسکندری
چون اجل آید ز موری کمتری
زور رستم قوّت اسفندیار
در دم مُردن نمی آید به کار
خلق عالم از سفید و از سیاه
عالم و جاهل گدا و پادشاه
از زن و از مرد و از برنا و پیر
هیچ کس را زین سفر نبود گریز
کس نماند زنده الاّ ذات او
کل شیء هالک الاّ وجهه
لازم ممکن نباشد جز زوال
غیر واجب کیست حی لا یزال
هر مرکّب فاسد و فانی بود
گر چه در او روح حیوانی بود
بر بنی آدم همه خط الممات
کا القلادة که علی جید الفتاة
ذاکر غمدیده یعنی جوهری
کرده بر فرزند زهرا نوکری
در دم مردن بود امیدوار
کز وفا آید حسینش در کنار
شاعر: مرحوم جوهری